امشب گلویم آنقدر بغض دارد
کـــــــــه
مجالی برای نفس کشیدن ندارم .
امشب نفس کشیدن را بی دلیل میدانم
اصلا حوصله ام به نفس کشیدن هم نمیکشد چه برسد به نوشتن مشتی سکوت...
یـک خـسـته بـغــض کـرده
طاقت اين بغض قديمي را ندارم...
چقدر دلم هوای تو را کرده گلویم میسوزد
بــرای فریــادی که هر گز از گلویــم رخــت بر نبــست ...
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : یک شنبه 12 آبان 1392
| 19:23 | نویسنده : عارف ميري |